در یکی از مقالات جملهایی نوشتم و توضیح دادم که برخی افراد ، وجود و موجودیت خداوند را انکار میکنند. ایشان نوع نگاه و طرز فکر خودشان را بنام آتئیست نامگذاری کرده و البته با صحبتها و مقالات و نوشتههایشان توانستهاند افرادی را به جمع خود اضافه کنند. لازم به ذکر است این طرز تفکر مربوط به دوره کنونی نیست؛ بلکه از سالیان بسیار دوری در مورد این موضوع صحبت و گفته شده است.
در اینجا قصد نداریم به تاریخچه این نوع نگاه و گفتمان ورود پیدا کنیم. چراکه قصد نفی یا اثبات نظراتشان را نداریم. ضمن آنکه اساس و پایه عرفان بر وجود خداوند استوار است و الباقی مباحث در عرفان چگونه رسیدن و چگونه دیدن یا چگونه درک کردن اوست.
اما آنچه در اینجا میخواهم به آن بپردازم موضوع عشق است.
بسیاری از استدلالها یا توضیحات مکتبهایی که وجود خداوند را قبول ندارند، نشأت گرفته از علم است. معمولاً ایشان عدم وجود خداوند را با راههای علمی اثبات میکنند. ولی گاهی بداخلاقی و عدم استفاده درست از علم نیز در میان نوشتههایشان دیده میشود. بر خلاف این افراد، عرفا از جان و عشق سخن میگویند.
به بیانی سادهتر میتوانیم بگوییم : عارف از عشق سخن میگوید و عالم از عقل.
اگر بخواهیم نوع رفتار و بیان انسانها را در طول تاریخ بررسی کنیم متوجه میشویم که برخی از روی عقل و خرد سخن میگویند و برخی از روی عشق و دل. حتی برخی فیلسوفان نیز وقتی سخنی را مطرح میکنند، آن را با دلیل و برهان توضیح میدهند. در این میان معدود افرادی هستند که عقل و عشق را درهم آمیخته و توانستهاند برای خود جایگاهی نیز پیدا کنند.
عارف با شهودی که دارد سخن میگوید؛ رجوع به مکاشفه میکند و از تجربه درونی خود سخن میگوید. عارف با نوعی سِر و راز سر و کار دارد و به دنبال چرایی وجود است و از ورای عقل سخن میگوید.
عارف کسی را قانع نمیکند یا از طرفی در پی اثبات خود به دیگران نیست.
اصولاً عرفان هیچگونه استدلالی نمیکند. چون وقتی صحبتی میکند، آن صحبت اصلاً استدلال ناپذیر است. به همین دلیل است که عرفا همواره با قلب خویش سخن میگویند. چون با جنبههای غیر عقلانی و نادیده، هستی را شهود کردهاند.
در میان عارفان میتواند به افرادی مانند : ابن عربی ، ذوالنون مصری ، بایزید بسطامی ، منصور حلاج ، مایستر اکهارت ، خواجه عبدالله انصاری ، ابو سعید ابوالخیر ، اکهارت تولی ، عطار نیشابوری و بسیاری افراد دیگر نیز اشاره کرد.