در این میان می‌بینیم که عرفا برداشت‌های مختلفی از این حدیث دارند. بطوری‌که ابن عربی که قائل به وحدت وجود است و هر آن‌چه هست را در پرتو وجود او می‌داند و شرح وحدتِ وجود را نگاشته، اختیار را از انسان سلب و آن‌را به خدا نسبت داده است. یا برخی دیگر آن‌را خاص تلقی می‌کنند و می‌فرمایند اختیار آن چیزی است که در کاربرد فعل دارد. مثلاً کشتن انسان گناه است؛ ولی قصاص مباح. یا کشتن حیوان گناه و شکار آن مباح است. بی شک خدا، خالق فعلِ انسان است. به‌این معنی که خدا به فعل انسان وجود می‌دهد. اما انجام وجود به فعل انسان، وجود خودِانسان است که وجودی ذاتاً مختار است. لذا فعلِ ارادی او در عین این‌که مخلوق خداوند است، به اختیار خود او خواهد بود.

می‌توان این‌گونه نیز توضیح داد : صورت وجود خداوند مانند نور است که برای همه یک‌سان و یک‌نوع می‌تابد. اما هر موجود به تناسب ساختار وجودش، موجب ظاهر شدن آن می‌شود. لذا این وقتی از راه وجود مختار انسانی گذر میکند، به فعل او می‌رسد و بصورت فعلِ اختیار این شخص ظاهر می‌شود. مانند نوری که بر شیشه‌ایی سبز تابیده شود، لاجرم خروجی آن نور سبز می‌شود. حال اگر شیشه‌ایی زرد باشد، نور خروجی زرد است. این سبز و زرد بودن نور دلیل بر رنگ داشتن نور اصلی نیست. بلکه ناشی از شیشه‌هاست. اَفعال اختیاری انسان نیز از نظر وجودی، معلول خداوند هستند؛ ولی خوب یا بد بودن آنها ذاتاً منتسب به خدا نمی‌شود. بلکه ناشی از وجود مختار آدم است.

در مثال شیشه، بایستی توجه داشته باشیم که خود وجود شیشه نور تولید نمی‌کند؛ بلکه در اصل آن طیف رنگی را اجازه‌ی خروج می‌دهد و الباقی طیف‌ها را بر‌می‌گرداند. فیض کامل خداوند نیز مثل نور خورشید به وجود مختار انسان‌ها اصابت می‌کند و می‌خواهد تماماً از وجود آن‌ها گذر کند و در قالب فعل آن‌ها ظاهر شود و بهترین فعل ممکن را ایجاد نماید. حال اگر وجود کسی مانند شیشه‌ایی بی‌رنگ باشد، تمام فیض در فعل او ظاهر می‌شود و چنین فعلی تماماً خیر است و تمام آن از خداست. اما اگر فیض خدا به وجودی برخورد کند که بی‌رنگ نیست، تنها بخشی از آن عبور می‌کند و در این حالت نورِعبور نموده، تمام فیض نیست؛ بلکه فیضی ناقص است که مربوط می‌شود به شیشه‌ی اختیار انسان.

پس وجود تمام افعال آدمی، فقط و فقط از خداست و خودِ انسان هیچ نقش ایجاد کنندگی نسبت به‌آن ندارد.

حال اگر وجود شخص مانع از ظهور تمام فیض نبود، کار ظهور یافته از او کار خوب و نیک شمرده می‌شود. ولی اگر وجود شخص مانع از بروز فیض شد، بسته به مقدار بروز محدودیت اعمال شده، نوع ظهور متفاوت از ظهور کامل است.

قرب نوافل، زوال صفات بشری و ظهور صفات رَبوبی بر بشر است. به طریقی که بتواند به اذن حق زنده گرداند و بمی‌راند و مسموعات را از دور بشنود و مبصرات را از دور ببیند و این معنی فناء صفات است در صفات حق تعالی. عبد سالک بوسیله‌ی‌ نوافل به خدا نزدیک شده؛ تا جایی که محبوب خدا می‌شود. زیرا این نوافل را اولاً از روی محبت به‌جای می‌آورد، نه برای محو شدن گناهان یا جبران نقصان و ثانیاً آن‌قدر سیر در وادی محبت را ادامه می‌دهد تا از محبِ خدابودن به محبوب خدا شدن نائل شود. وقتی عبد سالک محبوب خدا شد و خدا محب او، همه مجاری ادراکی و تحرّکی او به‌عهده خداوند است. اگر می‌فهمد و اگر کاری انجام می‌دهد با قدرت خداوند است. اگر می‌شنود با سمع خداوند می‌شنود و اگر می‌بیند با بصیرت الهی می‌بیند. چنین انسانی در هیچ  مسئله‌ایی نه اشتباه می‌فهمد و نه معصیت در کار او راه دارد. وقتی به این مقام رسید اگر خدا را بخواهد او را اجابت می‌کند و اگر چیزی از خدا بخواهد خداوند به او عطا خواهد کرد.

قرآن می‌فرمایدان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله.

اگر خدا را دوست دارید از کسی‌که خدا او را دوست دارد،پیروی کنید.

 

این مطلب را به اشتراک بگذارید
Facebook
Twitter

شاید این مطالب هم برای شما جالب باشد:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مطالب اخیر