در نوشتار قبل در خصوص وجود مطلق صحبت کردیم و گفتیم که وجود منزه است. در این مقاله از تجلی خداوند خواهیم گفت.
وجود غیر قابل شناخت است. ولی خود را از طریق تجلیاتش ظاهر میسازد. مانند نور که طیفهای فراوانی دارد و ما هر طیف را رنگ مینامیم. وجود نیز همانند رنگ، طیفهای مختلفی را دارد که اسماء، صفات یا نسبت را به آنها اطلاق میکنیم.
ما با این طیفهای مختلف وجود زندگی میکنیم. بطور مثال وقتی صحبت از حیات میشود ( حیات = زندگی )، میدانیم که وجود حی است. پس جز حیات حقیقی حیات دیگری وجود ندارد و آن حیات حقیقی همان حیات خالص، مطلق و ازلی است. در حالیکه حیاتی که بین موجودات یافت میشود، فانی و مجازی است.
یا هنگامی که صحبت از محبت میشود، متوجه میشویم که رحمان فقط اوست و آن چیزی که در عالم جاری است گوشهایی از رحمانیت وجود است که در عالم تجلی یافته است.
هر چیزی که موجود است یا یافت میشود، ظهور یکی از طیفهای مختلف وجود است.
به همین علت هر شخصی با هر معرفت یا ادراکی که دارد، نوعی شناخت را نسبت به وجود داراست. قاعدتاً این شناخت وجود برای هر فرد، متفاوت از فرد دیگر است.
گاهی صحبت از عشق میشود و لفظ عاشق و معشوق به میان میآید. براساس آن چیزی که تاکنون گفتیم میتوان اینگونه نتیجه گرفت که عشق واقعی و مطلق نزد خداوند است و از طرفی او، هم عاشق است و هم معشوق. لذا آن عشقی که در میان جوامع تعریف و صحبت شده، اصلاً نمیتواند قابل قیاس با عشق مطلق او شود. هر چند آن عشق هم گوشهایی از آن پرتو طیفهای رنگی است.
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد ( حافظ )
پس میتوان اینگونه نتیجه گرفت :
وجود، واحد است و حقیقت یکی. پس با قبول وحدت حقیقت مطلق، تمام صفات حقیقی، به نحو کامل و مطلق و البته نامحدود، صرفاً در خداوند یافت میشود.