به قول یکی از محققان در حدیث قرب نوافل به تقریری که گفته شد دیگر سخن از اتحاد و وحدت و یگانگی نیست؛ بلکه بالاتر و آن عدم تمایز است. محبتی که در قرب نوافل مطرح است بحث از پیوند عاشق و معشوق بالاتر رفته و سخن از وحدت است.
اکهارت تولی نیز در جای جای سخنانش مضامینی را بیان میدارد که با حدیث قرب نوافل بسیار نزدیک است. از جمله میگوید : چشمی که من با آن خدا را میبینم، همان چشمی است که خدا مرا با آن میبیند. چشم من و چشم خدا یک چشم، یک علم و یک محبت است.
ولی در بحث مراتب قرب، مراحلی را برای مرتبت ذکر میکنند که آخرین و بالاترین آنها مرحلهای است که آن را چنین توضیح میدهند :
نفس به سوی خدا پیش میرود؛ به جایی میرسد که همواره با خدا باقی خواهد ماند و در آنجا دیگر نه از امور مادی یاد میکند و نه از خودش. در آن جا نفس در خدا حل شده است و خدا در نفس. در آنجا هر چه را نفس انجام میدهد در خدا انجام میدهد.
ما در بحث فنا خود را با یک سوال مواجه میبینیم و آن این که : آیا در فنا کسی که به سکون و خلوت ذات میرسد ، تمام ادراکات و فکر و اندیشه و قوایش تعطیل میشود؟
پاسخ این است : در این جا همهی قوای او باقی به بقاءالله هستند.
در جای دیگر همین امر را با لسان فلسفی چنین میتوان توضیح داد : خدا در اینجا عقل فعال را برداشته، خود جای آن را میگیرد و همهی اعمال آن را عهدهدار میشود. حال اگر شخصی کاملاً از خویشتن و از غیر رها شود، خدا عهدهدار کارهای نفس او میشود و قوای او را کنترل میکند.
در نهایت هیچ چیز بیشتر از پیوند شیرین محبت، فرد را به خدا نزدیک و با او متحد نمیسازد. کسی که این راه را یافته است، نباید طریق دیگری را دنبال نماید.
کسی که این قلاب را برگزیده باشد آن چنان مجذوب میشود که پا و دست و دهان و چشم و قلب و هر چیزی که در اوست از آنِ خدا میشود.
نکته مهم در اینجا این است که از نظر ابن عربی و اکهارت طبق وحدت آفاقی خداوند با همهی موجودات همراه است و بلکه عین همهی آنهاست و آنان چیزی جز تجلی او نیستند.
پس چنین نیست که خدا به بعضی از موجودات از بقیه نزدیکتر باشد.
اگر امتیازی برای انسان و در میان انسانها برای عرفا وجود داشته باشد، همانا علم و عمل به این قرب است. به عبارت دیگر همهی موجودات در قرب مشترکاند.
کرامت و سعادت انسان نیز در همین است. ابن عربی در این زمینه میگوید : خدای تعالی روح عالم و سمع و بصر و دست آن است. عالم بوسیله این روح میشنود، میبیند، تکلم میورزد، عمل میکند و تلاش مینماید. زیرا حول و قوهایی جز به خدای اعلی و عظیم نیست.
این مطلب را کسی درک نمیکند مگر آن که با نوافل به خدا تقرب جوید. چنان که در اخبار صحیح نبوی الهی آمده است : اینکه خدا فرمود کنت سمعه؛ دلالت بر این است که امر همیشه چنین بوده؛ ولی بشر آن را درک نکرده است. کرامتی که محصول تقرب است منجر به کشف عبد شده و برایش علم حاصل میشود که خداوند همواره شنوایی و بینایی او بوده. ولی او خیال میکرده که با شنوایی خودش میشنیده و حال آنکه با خدا میشنیده است.
اکهارت نیز معتقد است که خدا به همه چیز نزدیک است. ولی آنها این را در نمیکنند و چنین میگوید : اگر من پادشاه باشم ولی آن پادشاهی را درنیابم، در آن صورت پادشاه نخواهم بود. من به همان اندازه از وجود خود و انسان بودن خود مطمئنم، به همان اندازه نیز اطمینان دارم که هیچ چیز به من نزدیکتر از خدا نیست. ولی سعادت من در این نیست که خدا در باطن یا نزدیک من باشد و یا من در درون خویش او را دارا باشم؛ بلکه سعادت من در این است که از این قرب شدید خدا آگاه باشم.
ابن عربی نیز در این امر با اکهارت کاملا هم دل و هم زبان است و میگوید : همهی عالم همنشینان خدا هستند؛ ولی آن را درک نمیکنند. حداکثر این است که عامه – اگر مومن باشد – بدانند که خدا با آنهاست. ولی فایده فقط در این است که تو با خدا باشی نه اینکه خدا با تو باشد. پس کسی که با حق است حق را شهود میکند و علم واقعی نزد او وجود دارد و این بزرگترین عطایای الهی است.
خیال از پیش برخیزد به یک بار نماند غیر حق در دار دیّار
تو را قربی شود آن لحظه حاصل شوی تو بی تویی با دوست واصل
2 پاسخ
در این شش مقاله نکات جالبی را مطرح کرده بودید.
بعضی از آنها خیلی وقت بود فراموش شده بودند
موفق باشید
مشکلی که ما انسانها داریم اینه که خدا رو از خودمون دور میدونیم
ولی باید ایمان داشته باشیم که خدا همینجاست
وقتی ایمان داشته باشیم به مرتبه ایی می رسیم که دیگه غیر از خدا چیزی نمیبینیم