در دو نوشتار قبل ( آقای مهندس قسمت اول و قسمت دوم ) در مورد یک داستان واقعی با هم صحبت کردیم. از این دست انسانها در زندگی دیدهایم. کسانیکه خود را بالاتر و برتر نسبت به دیگران میبینند و تصور میکنند که آنها ارباب و الباقی رعیت هستند. نگاه از بالا به پایین دارند و این نوع نگاه مشکلات زیادی را برای هر دو طرف ایجاد میکند؛ چه کسیکه بالاست و چه فردی که پایین است. در اینگونه موارد فرد بالا، نگاه غرورآمیز همراه با تمسخر نسبت به پایین دست خود دارد و به نوعی او را استثمار میکند. فردی که پایین است در خیلی از موارد آگاه به این موضوع نیست و فکر میکند که بالادستی کار درستی میکند و او میبایست مطیع اوامر باشد.
من هر وقت به این موضوع فکر میکنم یاد مصر باستان میافتم. هنگامیکه پادشاه یا ارباب روی تخت روان مینشست و برده و نوکرها او را حمل میکردند. در بسیاری از انقلابهایی که در طول تاریخ بشر رخ داده ( انقلاب فکری، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی یا حتی اتفاقاتی که در یک روستا یا محله میافتد ) این موضوع به وضوح دیده میشود. اینکه مردم ناآگاه به آگاهی رسیده و متوجه شدند و از طرفی آن همه سختی که در طول سالیان سال متحمل شده بودند، باعث شده تا آنان از وضعیت حاکم بر خود خسته و درصدد تغییر باشند.
این موضوع را میتوان از دید شخصیت شناسی هم نگاه کرد. اینکه شخصیت هر فرد به چه صورت است. آیا فردی مطیع است یا سرکش. آرام است یا عصبی. کاراکترهای اخلاقی و رفتاری که هر یک از انسانها دارند، در این موضوع مداخله میکند. برخی به اشتباه فردی را که این نگاه بالا به پایین را دارد فرد با اعتماد به نفس معرفی میکنند. در حالیکه به نظر من اصلا صحیح نیست. فردی که اعتماد به نفس بالایی دارد در واقع نوعی جسارت و اراده برای انجام دادن کارها و اموری که مربوط به اوست، دارد.
پس اعتماد به نفس را با این نوع رفتار یکسان ندانیم. این دو کاملا از هم متفاوت هستند. از طرف دیگر اگر فردی که در اصطلاح انسان افتاده و خاکی بود را نباید بگوییم که جسارت ندارد.
سعی کنیم نوع نگاهمان به زندگی، افراد و جهان پیرامون را عوض کنیم.