در جنگل صدای چکشهایی که بر میخ کوبیده میشدند، شنیده میشد و مردانی که از کار زیاد، عرق میریختند. زنان پا به پای مردان، لوازم و امکانات استراحت آنان را فراهم میکردند. درخت پشت درخت بود که بر زمین میافتاد و مردان، جز برای اندک استراحتی دست از کار نمیکشیدند.
هر وقت نوح ( ع ) سرش را بلند میکرد، رضایت در چهرهاش معلوم بود و این مورد، خستگی کار را از او دور میکرد. بودند افرادی که او و یارانش را به تمسخر میگرفتند و نکوهش میکردند. ولی عزم او جزمتر از کنایههای اطرافیان بود.
روز موعود فرا رسید و نوح ( ع )، یارانش را به همراه یک جفت از هرگونه حیوانی و گیاهی به داخل کشتی هدایت کرد. باران بارید و پس از هفت شبانهروز چیزی جز آب نبود.
در مورد کشتی نوح ( ع ) خیلی شنیده و خواندهایم. داستانی که ذکر شد بخشی از نمونه کوچک و مختصری در این مورد بود. ولی در این نوشتار از زاویهایی دیگر میخواهیم به بررسی این واقعه بپردازیم. این موضوع را با طرح سوالی شروع میکنیم :
چرا نوح ( ع ) افرادی که در لحظه آخر قصد سوار شدن به کشتی را داشتند، قبول نکرد؟
پاسخ به این سوال میتواند تا حدودی گرهگشای برخی مسائل باشد.
میدانـیم که نوح ( ع ) در هنگام طـوفان از ورود افراد جدید به پهنه کشتـی ممانعت کـرد. او حتـی از فرزند خود هم گذشت ( پسر نوح با بدان بنشست ) و علیرغم میل باطنی، به ندای حق گوش فرا داد و او را همراه خود نکرد. افرادی که نوح ( ع ) را همراهی میکردند به او اعتقاد داشتند و به خدای نوح ( ع ) ایمان. ایمان افراد بود که توانست تضمین سلامت و ماندگاری آنان باشد. اعتقادی که به نوح ( ع ) و گفتههایش و کار محیر العقولی که گفته بود ( ساختن کشتی در بیابان ) بین ایشان وجود داشت، علت تفاوت آنان از دیگران بود. افراد دیگری هم بودند که در میانه راه به نوح ( ع ) پیوستند و او را همراهی کردند. ولی بسیاری دیگر نوح ( ع ) و حامیانش را تنها گذاشتند. در روز موعود و پس از آنکه طوفان آغاز شد، از سرسختترین دشمنان تا آنانکه در خواب غفلت بودند، به سمت او و کشتیاش حرکت کردند؛ ولی نوح ( ع ) هیچکدام را اجازه ورود نداد.
چون ایشان از روی ترس خویش و نه ایمان یا یقین قلبی به نوح ( ع ) و سخنانش، به سمت او آمده بودند.
نوح ( ع ) و کشتی او تنها راه نجات آنان بود. تنها طنابی که میتوانستند به آن چنگ بزنند. این ریسمان، ریسمانی الهی بود و نوح ( ع ) در آن زمان انسانی بود که همه را به سمت آن هدایت میکرد. افرادی که از روی ترس و ناچاری و پس از آنکه دیدند راه فرار دیگری ندارند به سمتش آمدند. با توجه به ظرفیت کشتی اگر نوح ( ع ) آنان را میپذیرفت، لاجرم بایستی عدهایی را که از ابتدا به او و خدایش اعتماد کرده بودند را پیاده میکرد و این مغایر با عدل بود. به همین علت و برای آنکه بر خلاف عدل الهی عمل نکند، مانع ورود ایشان به کشتی شد.
نگاهی به رفتار خودمان کنیم. در درون خود ببینیم چه مواقعی به فکر آن ریسمان هستیم. هنگام خوشی و شادی یا هنگام ترس و غم؟
در آن هنگام که ترس و وحشت بر ما مستولی شده و قالب تهی کردهایم، یادمان میآید که : نذر کنیم، صدقه بدهیم، خمس پرداخت کنیم، انفاق کنیم و . . . .
وقت ناراحتی و غم و ترس، پشت خدا و متون دینی پنهان میشویم. این مورد نه فقط برای یکتاپرستان؛ بلکه حتی برای افرادی که اعتقادی به خدا ندارند نیز صادق است. هنگامیکه کشتی سوراخ میشود و آب به داخل نفوذ میکند، همه به یاد او میافتند و او را صدا میزنند. این صدا زدن او از روی ایمان فرد نیست؛ بلکه به علت ترسی است که او را فرا گرفته است.
بدانیم که خداوند همیشه حضور دارد. در هر مکان و هر زمان. فقط ما هستیم که در خواب غفلت بهسر میبریم و ( تقریباً ) هیچگاه او را نمیبینیم. نه او را و نه فرستادگانش را.
2 پاسخ
درود بر دلدادگان و رهپویان راه او
در نگاه اسطوره ای همه چیز ممکن است حتی باران و سیلاب و دریا شدن صحرا و بیابان اما اینکه چه پندهایی میتوان از آنها گرفت؟ یکی همین نگاه و داشتن باور درونی است. باوری که بدون نیازهای مادی شکل میگیرد. اما این با دنباله روی کور کورانه بسیار متفاوت است. این باور حاصل سالیان متمادی دیدن درستی و راستی از سوی نوح و اندیشه ای راست انگارانه ی پیروان اوست.
اینکه دیگران چرا او را باور نکردند؟ تنها گذاشتن عقل و اندیشه و بستن در عشق و ایمان است. و اینکه درک چگونگی و چیستی هر پدیده ای، تنها با عقل جزمی به کار ناید و همنوایی عشق در کنار عقل است که درک و پذیرش پدیده ها را ممکن می کند.
سپاس از مقاله و دیدگاه متفاوت ات
درود بر هومن عزیز
نکته ایی که بنده در این مقاله به آن پرداختم بحث همان باور و اعتقاد قلبی و درونی است. اینکه ایشان به این باور رسیده بودند که نوح و خدای نوح حرف بیراه نمیزند. اینکه حتما چیزی هست که باعث شده نوح وسط بیابان کشتی بسازد. نه ترس داشتند و نه دلهره. این آرامش قلبی ایشان بود که باعث ایمانشان شد.
ضمن آنکه عقل و دل در کنار هم زیباست. همراه با هم میتوانند انسان را نجات دهند. عقل به تنهایی هیچ نیست؛ دل هم به تنهایی هیچ نیست
تلفیق عقل و دل کار هر کسی نیست. ولی وقتی تلفیق کرد می شود مصداق شعر :
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مُدَرس شد